سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تراشه های فکر

حزب الله دگردیسی اندیشه خمینی

پنج شنبه 87 تیر 13 ساعت 2:52 صبح
بسم الله القادر الجبارین

 

این روزها، روزهای پیروزی حزب الله لبنان است، یارانی از دوستان و اولیای به حق الهی
آنان که باکری ها و زین الدین های زنده اند و یاران آخر الزمانی حق!!!
هرچند بارها حسرت هم رکابی آنان، خرابم کرده است اما نگاه که می کنم می بینم برای شهادت، در زندگی هم باید شهیدانه زیست و شهادت حاصل  یک عمر سرمایه گذاری است و مایوس که نه! اما نگران و آشفته می شوم

 

 

حزب الله دگردیسی اندیشه خمینی

حزب الله  و حماسه های حسینی



                               
به جرات می توان گفت حماسه ای که فرزندان خمینی و شیعیان حسین در آن33 روز آفریدند هنوز  مکتوم مانده است! و این پیروزی عظیم در هیاهوی هژمونی بوق های تبلیغاتی غرب و غرض ورزی های برخی، درخشانی لازم را نیافت.

سران عربی یا سمبلهای بی عرضگی و بزدلی !

 

اعرابی که با اهداف ناسیونالیستی در مقابل ارتش آن روز اسرائیل،بیش از 6 روز توان ایستادگی نداشتند و با فضاحت تمام، دست به دست شیطان دادند و پای میزهای مذاکره، حقارت را میان خود تقسیم کردند؛ در برابر دلاوری شیران شیعه از هول حلیم در دیگ افتادند!( و امروز با وقاحت تمام برای پوشاندن بی عرضگی های خودشان، به خصومت با این نهضت پرداخته اند)

 سران خوش غیرت عربی!  که آن روزها با تماس های مکرر و دلسوزانه با اولمرت و سایر شیاطین صهیونیستی، و اربابان آمریکایی اشان، از حزب الله اعلام برائت می کردند.
و حزب الله حقیقتا  از چنین کسانی بریست!
و کار به اینجا ختم نمی شود! آن غیوران تاج پرست! چه کمک های نقدی و اطلاعاتی که نکردند و برای سقوط یاران الهی چه چاهها که نکندند!

اما این سنت الهی است :

کم من فئة قلیلة،غلبت فئة کثیرة؛ باذن الله و الله مع الصابرین


و دیدم سنت الهی را که عده ای کوچک با ایمان های بزرگ، بر کثرت گله ای بی ایمان، فایق آمدند،به خواست خدا!

که خدا همیشه با صابران و تلاشگران است!!!
                                             و نصرت الهی و امدادهای غیبی ...

 

روایتی از یک سرباز اسراییلی!1

در طول این جنگ،مصاحبه جالبی با یکی از مجروحین این جنگ که -اگر اشتباه نکنم - در یکی از بیمارستان های دانمارک بستری بود صورت گرفت!( صهیونیست های جان دوست و مرگ گریز، مجروحین خود را گله گله به اقصی نقاط دنیا می فرستادند که مبادا یکی به درک واصل شود که علی رغم این کارهای چند صد نفر از آنها راهی آتش شدند)
گزارشگر از سرباز که دو دستانش قطع بود می پرسد:

- بگویید حنگ چگونه بود و شما چگونه مجروح شدید؟

و سرباز که هنوز هم ترس از سر و رویش می بارید می گوید:

"همه جا آتش بود، ما چیزی نمی دیدیم،آنجا یک جهنم واقعی بود

... معلوم نبود با چه می جنگیم، هیچ کسی را نمی دیدیم
ناگهان مردی سفید پوش روبرویم ظاهر شد ... دو شمشیری را که در درست داشت  بالا برد و دستانم را...."


نبوغ استراتژیک و طرح های نظامی موفق

 

و اینها فقط تاییدات غیبی صرف نبود!

در این جنگ حزب الله موفق شد حدود 300 تانک مرکاوای رژیم صهیونیستی را منهدم کند.
تانکی که کلکسیونی از بهترین تکنولوژی های مدرن روز بود و این رژیم ، مدعی شکست ناپذیری این تانک بود.( بعد از این جنگ کشورهایی که سفارش ساخت این تانک را به اسرائیل داده بودند پس گرفتند و خط تولید آن دیگر تعطیل شد)

 

رژیم منحوس اسرائیل دارای سه ناو سائر 5 بود، ناوی فوق مدرن که می تواند هر جنبنده ای را در خشکی ، دریا، آسمان و زیر دریا رصد کند.
حزب الله قهرمان، 2 فروند از این ناوها را ساقط کرد که هنوز هم این رژیم نمی داند چگونه؟؟؟

اطلاعات و ضد اطلاعات برگ برنده ای برای ظفر

 

همه اینها یک طرف کار اطلاعاتی و حفاظت اطلاعات فوق العاده ای که در میان سگ جاسوس های بوکش اسراییلی و امکانات عجیب وغریب ماهواره ای آنها صورت گرفت یک طرف دیگر!

حزب الله بارها بااعلام قبلی اقدام به پرتاب موشک به سمت اسراییل کرد و هر بار دورتر از قبل

حیفا، دمونا  و بسیاری از شهرهای اشغالی مورد اثابت قرار گرفتند - و حتی کار به جایی رسید که نام تلاویو نیز اعلام شد اما دیگر اسراییل تسلیم شد- و اسراییلی که با سپرهای ضد موشکی متعدد و راکت های هوشمندی که در اختیار داشت، نه موفق به رد یابی محل پرتاب شد و نه موفق به مهار آنها و نهایتا تسلیم شد!

رها کردن تیر در تاریکی

اسرائیل مناطق مختلفی را که گمان می کرد، فرماندهان حزب الله آنجا باشد بارها موشک باران کرد تا جایی که چند نقطه را به عمق 40 متر حفر کرد که مبادا تاسیسات زیر زمینی ای در کار باشد اما باز لطف خدا همراه بودو نهایتا رژیمی با پشتوانه مالی ملیاردی، دولتهایی حامی که اسراییل را کشوری فراقانون کرده اند ( با وطو  ها و حمایت هایی که از او می کنند)، با تجهیزات فوق پیشرفته نظامی و ارتشی که چهارمین ارتش قدرتمند دنیاست شکست خورد .

 

ورود علنی آمریکا به معرکه و حمایت های سران بزدل عربی و کمکهای اطلاعاتی آن ها هم نتوانست او را از حضیض شکست رها کند.

و این پیروزی شادمانی هه مسلمانان بود، از سنی تا شیعه، عرب یا عجم، ایرانی یا عراقی فرقی نمی کرد هم شاد بودند و گویی باز پس از حقارت آن روزهای شکست، باز عزت اسلامی را لمس می کردند!

و این پیروزی حسینی، کمترین نتیجه ایمان به خدا بود که خدا مومنان را بسست!

 

لبنان، محلی برای قدرتنمایی ایران و آمریکا

هر چند بسیاری این جنگ را تقابل غیر مستقیم ایران و آمریکا ارزیابی و زور آزمایی آنها تحلیل کردند اما باید دید ایمانیان ایران! امروز خودشان چقدر در ایمان خود استوارند!مثل سالهای انقلاب، مثل آن هشت سال و ....

 

این روزها باز هم شیهه های این کفتار متعفن به گوش می رسد که ایران را تهدید به حمله می کند!
اینکه قصد حمله موشکی به تاسیسات ایران دارد و بسیاری از یاوه گویی های مضحک دیگر

هرچند اسراییل و هم پیمانان او چنین جرئتی ندارند اما اگر خدای کرده! این اشتباه تاریخی را مرتکب شود به حول قوه الهی و با تاییدات حضرت صاحب(عح) اینبار، دنیا از لوث وجود این شیاطین مجسم پاک خواهی شد و شاید دور نباشد روزی که مستضعفان عالم، وارثان زمین  شوند ( پیروزی ای که به گواه روایات، در غرقاب خون میسر خواهد شد!)

تو چه فکر می کنی؟

 

 

 

اَلَیسَ الصُبْحُ بِقریبٍ؟

 

راستی خدا رحمت کند حا ج رضوان را .... و تمامی مجاهدان حق را آنانکه سرخ و پیشانی بلند رفتند و آنانکه در آرزوی رفتند اند...

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پی نوشت:

 

1 - گ از این امدادهای غیبی کم نیست؟

مگر در جنگ بدر خداوند فرشتگانی را مامور به کمک به سپاه مسمین نکرد

مگر دوهزار فرشته نشانگزار همراه و همیار مسلمانان نبودند


 2.

کلیپ انهدام تانک مرکاوای اسرائیل توسط رزمندگان حزب الله لبنان


3 - گذرا چرخی در این شبکه تار عنکبوتی که می زدم، دست شیطان از آستین تفرقه کاملا نمایان بود، چه کسانی که نام مسمانی یدک می کشند اما چون حزب الله را شیعه می بینند حاضر به پذیرش آن نیستند ( داستان بعلم باعورا را که شنیده اید؟

در عهد حضرت موسی به تحریک زنی، بلعم که مستجاب الدعوه بود، حاضر به پذیرش نبی الهی نشد! و موسی را نفرین کرد.... اما...)

آه!

می دانید دلم خون شد!

تا کی به شیطنت شیاطین، امت واحده اسلامی اینگونه بند بند و چاک چاک خواهد ماند و گوشهایش را رو به سوی حق و خدا خواهد بست:

وعتصموا بحبل الله جمیعا و لا تفرقوا

 

به آمید آمدن آن منتظر تا باز یکی شویم، یکی گوییم و یکی جوییم

انشالاه



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط : راحل | نظرات دیگران [ نظر]

    خود داری و خود یاری ، شر زبان

    جمعه 86 مهر 20 ساعت 1:7 صبح

    . . . که بیند که شمع از زبان سوخته است

     

    من خرج من زیٌهی دمه الهدر

    آنکه از زی خود خارج شود،‏خونش هدر است

     

    دیر گاهی بود که کمر همت بسته بودیم تا حدیث درد گوییم و بر طبل عاشقی کوبیم.

    سر سلسله این عزم، همنشینی ذکر و فکر بود اما باز اما زاده شد ، خدا رحمت کند دکتر شریعتی را چه خوش میگفت: بر پدر بعد از اما لعنت 

     تا کمر بستیم زنار رسوایی عیان شد و دل بی شکیب را چه طاقت است!

    ماجرا اینست که برای ذکر، باید دل از کبر و گبر زدود تا نفس و نَفَس گیرا و گویا باشد، که اگر نباشد، سخن کارا نیست که هیچ،  سنگلاخی در راه گوینده هم هست. که بارها آزموده ام ، گاهی که به ذکر مطلبی از طریقت پرداخته ام ،‏آنچه جمع آورده بودم را باخته ام! که بیان ، سوز و ریاضت و طهارت می خواهد و گویا بیان ، گردی بر دل می فکند که جز به زاری و خاری در آستانش زدوده نمی شود و مرا سر و سوز آن نیست هیهات!

     رد خطر به حکم عقل مقبول است و صاحب این قلم سخت بر نفس ناتوان خویش بیمناک. این بود که از ادامه مطلب در می گذرم که حد آن در خویش نمی بینم.

    نوریان نورزاد و همرهان چلچراغم!

    دعایم کنید تا راه خویش بر خود هموار سازم،‏‏اگر از خویش گذشتم سخنی سازم ان شاءالله که هم خدای را قابل باشد و هم خلق خدا را لایق؛ حقیر را هم قایقی برای گذر از طوفان های صعب و وساوس شیاطین درون و برون

    الهی! بی چاره را چه حیلتی است!؟

    خدا را خدارا دعایمان کنید!!!

     



  • کلمات کلیدی : فکر و ذکر
  • نوشته شده توسط : راحل | نظرات دیگران [ نظر]

     

    بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله

    خدایا تو خود می دانی که مرا ادعایی نیست و آنچه گفتم و گویم ، همه از سر صدق و سوز است.

    مباد که گفته خبط من‌، به سهو یا نعوذبک‍‌ ! به عمد، نسق کسی به بیراهه کشد یا اورا ره زند

    خدایا! دستم گیر و گره از زبانم بگشا و به اندیشه ام روشنی بخش تا راست !‍ آنچه دیده ام  و شنیده ام باز گویم‌:

                                ان شاءالله

    جنود ذکر و فکر : مقدمه

    در ضمیر هر یک از ما عادات و صفاتی نهفته اند که شالوده شخصیت ما را تشکیل می دهند.اغلب این عادات در اثر تکرار و مداومت بر آن ، در نفس ما نهادینه شده اند و یا به عبارتی به صورت ملکه در آمده اند.

     مثال می زنم:

    1.آماده می شوی برای نماز، قامت می بندی، الله اکبر را که می گویی، ناگهان متوجه می شوی در سجده ای، یعنی در این فاصله تو قرائت و رکوع را به جا آورده ای ، اما فکرت جای دیگری بوده است و همه آن آداب را بدون نیاز به فکر انجام داده ای.

    مثالی دیگر:

    2.بارها اتفاق افتاده است که شاهد تصادف در خیابان باشیم، ضارب یا مضروب پیاده می شود و مسلسل وار فحش و ناسزا به فرد مقابل شلیک می کند بی آنکه وقفه ایجاد شود! یک نفس و فی المجلس!!!و بی آنکه نیازی به فکر کردن در انتخاب واژگان و چینش و ترتیب و موالات آن داشته باشد.
    چرا؟ چون آن کلمات هم در نفس او ملکه شده است.... مثالهایی این دست فراوانند.

    مثالهایی از جنس دسته اول با اینکه خوب اند اما ارزش معنوی خاص و سازنده ای ندارند ،چرا که در هر کاری حضور قلب و حسن فاعلی شرط اساسی است که اسلام دین کیفیت است و نه کمیت.

    در بد بودن مثال های نوع  دوم هم شکی نیست.

    با این مقدمه نسبتا طولانی باید ببینیم برای خودآگاه کردن این صفات و تعمق و غواصی در این بحر مواج(‌یا مرداب راکد) چه باید کرد!؟

    اینکار شاید شبیه این است که بخواهی حوضچه ای را که مدت هاست فقط آب بر آن بسته ای و در آن و در پالودن آن دقت نکرده ای‌، بار دیگر بکاوی و در آن کند و کو کنی.
    لای و لجن به ضخامت زیادی در کف این حوضچه رسوب کرده است و تو ناچار به لایروبی آن هستی.
    در ابتدا آب ، گل آلود و مشمئز کننده می شود، چنانکه شاید بهترین ( و صدالبته راحت ترین کار!) رها کردن و توقف کار باشد ، اما اگر ادامه دادی و بعد از شناختن نوع لجن ها و آلودگی ها،آنها را زیر و رو کردی و از کف کندی و زدودی،‌کف فیروزه ای حوض آفتاب نمای تو خواهد شد.( البته نه به این سادگی!)
    آنگاهست که آب زلال در این حوض،‌معنای واقعی می یابد.

    پس در اینکار سه خان (یا به تعبیری سه خوان) داریم شاقتر تر از هفت خان، که آن افسانه بود و این حماسه : پیکار عقل و نفس، نبرد نَفَس و هوس

    1. شناخت آلودگی ها (یافتن لای و لجن های روح)

    2. آلودن برای پالودن نفس ( رهایی از بند عادات و ملکات راسخه)

    3. آذین بندی نفس (پر کردن ‌آن آب پاک)

    در پست های بعدی، ان شاءالله اگر عمری به بقا بود یک به یک عرض مطلب خواهم کرد

    ــــــــــــــــــــــــــــــــ

    هر سوالی که در این زمینه هست رو به صورت عمومی یا خصوصی کامنت کنید، بلد بودم می گم نبودم از بلد امین جویا می شم و جواب می دم

     



  • کلمات کلیدی : فکر و ذکر
  • نوشته شده توسط : راحل | نظرات دیگران [ نظر]

    شب بر سر سجاده ، فکری بودم ، در جمله ای بودم، به اینکه چگونه می شود چیزی به دل و به جان بنشیند، تسلسل مطالب از کفم برون شد و من به گذشته ای پرتاب شدم حیفم آمد ، جلد جستم (1)و کاغذی سیاه کردم.تجربه جدیدی بود، آمیزش فکر و ذکر!


    هیچ عاقلی دهانه اسبش را به باد نمی سپارد    جنود ذکر و فکر
    گاهی حرفهایی می زنی که جانی است ؛ به هر دو مضمون:

    هم جان می دهد و از کنه خیال می جوشد
    و هم جان می گیرد و تا تیه وجود را می سوزد

    و این همه زاییده تفکر است.بیراه نیست وقتی تفکر یک ساعته را هم سنگ عبادت هفتاد ساله می دانند، محاسبه و تفکر سخت است!(2)

    آری چطور ممکن است زهد هفتاد ساله را، تهجد های مدام را با ساعتی طاق زد؟

    دقیق که می شوی می بینی خلوت کردن با خود، بسیار سخت است ،روبرو شدن با خویش و سر بر آوردن از مرداب عادت ها

    و درد آور خواهد بود زنگار از آیینه حقیقت ستردن و خویش را عریان و عیان دیدن ؛ خود را بدور از قابها و نقابها.
    اما نفس را طاقت این رویارویی نیست

    برای محاسبه نفس و بیرون کشیدن نا خودآگاه ضمیر ازو رذائلی که بی توجه در دل رسوب کرده اند بی آنکه حساسیتی بر انگیزنند، بزرگان و اهالی دل هر کدام دستوری و نسخه ای افاضه کرده اند که فصل مشترک همه آنان محاسبه نفس است،‌اما در چگونگی این، ابهام و ماتی زیادی وجود دارد که به تنهایی نیل به آن را دشوار می کند.

    بزرگی زلف شرع را به عقل بافته است و با ابزار روانشناسی فرنگی ها و یافته های بشر فرشی و اصول آکادمیک ، وارد این ورطه شده و با راهکار هایی دقیق و کار آمد ، راه را برای پرواز به عرش سهل می نماید، تا از دریچه عرفان نظری مدالیته تر بتوان به آسمان عرفان عملی نگریست.

    امیدوارم بتوانم آنرا به محضر نورزادگان جان تقدیم کنم تا اولا زکات اندوخته را داده باشم و ثانیا فیضی از قبل دعای عزیزان ببرم.

    اما نسق و طریق را به باری دیگر می سپارم تا سبکبارتر و فراغتر آنرا به انجام رسانم.

                                                                                                                                                                      دعا خواهتانم

     

    ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

    1. تصور کنید! با عبا  جستن آن هم جلد! چه شود!!!؟

    2. جای دیگری هم گفته ام، فکر جراره است.
    بهترین تعبیر را  جانی ای می دانم که در همان حال که با یک دست مشغول نوازش میزبان خویش است، با دست دیگر در کار در آوردن قلب اوست! و چه تعبیر ظریفی

    با این همه، مرا دلبستگی سختی است به این جانی

     



  • کلمات کلیدی : فکر و ذکر
  • نوشته شده توسط : راحل | نظرات دیگران [ نظر]

    جنس چفیه آقا

    دوشنبه 86 شهریور 26 ساعت 1:47 عصر

     

     سالهاست پیر ما پارچه ای را به تشریفِ خاندانش ، مجاور کرده است.

    پارچه ای که نه سفید است نه سیاه

    پارچه ای که تار و پود آن چندان قوامی ندارد، در مقابل باران و سرما هم هیچ محافظی نیست.

    پارچه ای که نه الوان است نه حریر، نه چشمگیر است نه مایه فخر.

    حتی در ظاهر شرع هم هیچ استحبابی بر آن بارز نیست.

    پس چیست این شبکه تار و پود مسطح؟

    چیست این انیس پیر، که سالهاست بر بلندای یار خودنمایی می کند؟

    برای دانستن این، باید دیگران ِ آن پارچه را شناخت!

    عزیزی - یادش به خیر چه خوش رفت! - که اوهم از آن پارچه های نیم متری داشت میگفت:

    اگر می خواهید مارا بشناسید،‌داستان کربلا را بخوانید.

    داستان کربلا!؟

    آری کربلا ؛ سند آزادگی شیعه و آب حیات اسلام

    اگر بخواهی کربلا را بشناسی؛ باید حسین و خاندانش را بشناسی که چه کرده بودند که بغض آن در پوزه پلیدان در کربلا ترکید.

    آری لابه لای تار و پود آن پارچه تاریخ لانه دارد، بند بند آن، از خون پاکانی رنگین است که سر سلسله اش، به دو شق شدن فرقش رضایت داد تا دین خاتم دو نشود.

    راهبرانی که پروانه وار برای انسان سوختند، تا انسان از آدم زیاد دور نشود!

    آری این پارچه دفتر خاطرات یک ملت است، یاد آور سربند و پلاک و یا زهرا

    او هنوز نجوای شیرانی را در گوش دل دارد که شبها از روی او به معراج رفته اند.

    هنوز گرمی خون های روی تنش را فراموش نکرده است.

    هنوز سوزش سرب و ترکش و سر نیزه را به یاد دارد.

    هنوز بوی گس و طعم بادام تلخ را فراموش نکرده است.

    هنوز هم شیرینی پنیر و کمپوت و جشن پتو، در کامش زنده است.

    هنوز . . .

    آری این فقط یک پارچه نیست، سند شجاعت و حریت یک ملت است

    یک ملت نه!

    یک اندیشه

    یک ایدئولوژی

    یک مکتب. . .مکتب شهادت و انتظار

    و انتظار. . .

    راز جاودانی و پویایی شیعه

    شیعه از خون سرخ حسین (ع) جان دارد ولی با امید سبز مهدی (عج) تنفس می کند.(1)

    آن سرخی مایه ماندگاری این سبزی است و این سبزی عامل قوام آن سرخی.

    پس این پارچه پرچم انتظار هم هست(2)

    و این پارچه سالهاست میهمان پیر ماست و رازدار دل چاک چاک او،‌با جنسی از شهامت ، از شهادت و انتظار.

    و این سند حریت ماست، یاد آور روزهای عاشقی! روزهایی برای خدا

                                                                                                          یادش به خیر آن روزها

    ___________________________

    پی نوشت:

    1- فوکویاما استراتژیست برجسته آمریکایی در جلسه ای که به بررسی شیعه اختصاص داشت ، شیعه را به پرنده بلند پروازی تشبیه کرده بود که یک بال سرخ و یک بال سبز دارد.
    بال سرخ آن عاشورا و مکتب شهادت و بال سبز آنرا اعتقاد به ظهور منجی و مکتب انتظار معرفی کرد.

    2 علامه مطهری می فرمودند ما به عنوان مسلمان باید نمادی داشته باشیم تا از دیگران باز شناخته شویم، چرا نتوان این را نماد جوان ِ شیعی ِ ایرانی دانست؛ مجاهدی منتظر!

     



    نوشته شده توسط : راحل | نظرات دیگران [ نظر]

    نوای یار؛ غزلی با صدای حضرت سید علی

    پنج شنبه 86 شهریور 22 ساعت 6:45 صبح

    شعری از حضرت آقا با آن دم گرمشان در وبلاگ دیگرم گذاشته ام!چون قرار دارم این وبلاگ خانه اندیشه و آن دیگری خانه دل باشد.

    اما حیفم آمد از آن سخنی اینجا نرود(‌شاید اینست که نمی توان حرم و حریمی صحیح میان دل و اندیشه کشید)

    آن هم اینست:

    خانه دوست

    جانم ، دلم ، عشقم. ... روحم فدای رهبر



    نوشته شده توسط : راحل | نظرات دیگران [ نظر]

    تسهیم

    شنبه 86 شهریور 17 ساعت 3:5 عصر

     

    متن زیر لختی از درنگیست که با ظریفی از قبیله شب،عزیزی از کوی حیرانی ، داشتیم، و قرار دارم این خانه را - حتی اگر بر آب باشد نهادش - از تراشه هایی پر کنم که لخت لخت فکر و سلوکم هستند.با رخصت همو ، آنرا به ساحت منور نگاهتان، می نمایم.

                                  تسهیم

    می آیی! می مانی ! عادت می دهی!بدون شرح
    راستی چه کسی بود میگفت: عادت دادن بدون عادت کردن
    ممکن نیست؟هرکسی بود،باشد!تو چه فکر میکنی؟
    و میروی! آری میروی که رفتن جزئی از آمدن است،
    عنی از وقتی که آمدی رفتنی شده ای و این چه قانونیست!
    شاید برای تو شیرین باشد ،برای من تلخ؛شاید اصلا برای او
    مهم هم نباشد. . .

    و این زندگی است
    و این رسم دنیاست
    دنیای بی ثبات
    که شیرینی اگر مدام باشد مکرر می شود و دل میپیچد
    و تلخی اگر همیشگی! مکدر می شوی و کمر میشکند


    و این زنگی است
    و این رسم دنیاست
    دنیای بی ثبات
    واینها همه جزئی ازاین تعادل شگرف است


    پس سهم من چه میشود؟
    حق من!
    خواسته های من!
    عدالت کجاست؟؟؟...

    و فکر میکنی!
    آنقدر که در افکارت غرق میشوی  ؛ راستی چه فرقی میکند در این میان کسی دستت را بگیرد یا نگیرد! یا اصلا چه توفیری دارد که غرق شوی-یک وجب یا صد وجب مهم نیست،مهم این است که غرقی - یا غوص کنی و غواص آن دریای خون مواج باشی(یادت که هست فکر را قاتل خوانده اند و قاتل خونریز است ....)
    یکی که تو هم میشناسی مگفت اگر به تگ به تک آن دریا روی گوهر ناب و خردر!! نصیبت میشود- سود و هزینه کن! می ارزد؟)


    و فکر میکنی!
    و می بینی کدام سهم؟کدام حق؟کدام عدالت و کدام خواسته؟؟؟
    و فکر میکنی!
    سهم تو چیست؟ حق تو کیست؟ عدالت کدام است؟


    و فکر میکنی!
    اگر سهم من کام شیرین است که شیرینی اینجایی ماندنی است!
    اصلا کدام کام، وقتی مزه عسلی با سرکه ای در کامت باطل می شود!
    وقتی حتی خنده هم بعد لحظه ای تو را خسته میکند
    وقتی حتی وصال و اوج فرح هم نهایتا به مرگ رفتنی است...
    پس سهم من این نیست
    پس سهم تو این نیست


    و فکر میکنی!
    آنقدر فکر میکنی که به کمند در و لولو همان کف! اسیر میشوی- دستی هم نیست که دست گیر باشد-و تو غرق میشوی - اما نه یک وجب...-

    سرت سنگین است/چشمانت دارد از حدقه بیرون می پرد/زبانت قفل مانده است/دندان هایت یکدیگر را خورد میکنند
    فشار اینجا چقدر سنگین است!.!.!. . .
    نفست تمام می شود و تسلیم میشوی . . . که یادت می آید
    به یاد زمزمه های همیشگی
    به یاد جمله مکرر
    به یاد آن سر و شمشیر دو فرق:
    بگذارید و بگذرید
    ببینید و دل مبندید
    که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت. . .

    رها میشوی
    یعنی رهایت می کنند
    بالا می آیی و هوا را با ولع می بلعی!
    -نکند این همان دست بود ؟من نمی دانم تو بگو-

    چیزی یافته ای ، به ان آویزان میشوی ،نفسی صاف میکنی و میگویی:
    سهم من چیست؟حق من کیست؟عدالت کدام است؟
    اگر سهم من کام شیرین است که شیرینی اینجایی ماندنی است!
    اصلا کدام کام. . .

    و فکر میکنی!

    بگذارید و بگذرید
    ببینید و دل مبندید
    که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت. . .

    و فکر میکنی...

    سهم من چیست! حق تو کیست؟عدالت کدام است



  • کلمات کلیدی : ریشه ها و اندیشه
  • نوشته شده توسط : راحل | نظرات دیگران [ نظر]

    امام زمان خیالی

    چهارشنبه 86 شهریور 7 ساعت 2:26 صبح

    به نام او که خداست

    و تنهاست

    و جز او نیست

    و اراده کرده است، وارثان زمین مستضعفان باشند

    امام زمان خیالی!!!

    واژه غریب اما  این دلیل نمیشه  قریب نباشه!

    من هم که بار اول شنیدمش کلی جا خوردم، وسریعا با اتخاذ موضع منورالفکرانه ای که سنگینی کتاب هایی که تو قفسه کتابخانه ام دارم - جلد بعضی هاشون واقعا قشنگه، پیشنهاد میکنم بر گرفتن عکس های منورالفکری هم که شده یه چند متری از اونا رو بخرین - رو کاملا نشون بده! از زیر عینک غرور، چپکی نگاهی کردم و هر آن آماده شلیک به سخنران شدم.

    در واقع یکی از دوستان کنفرانس داشت واین موضوع رو برای سخنرانی انتخاب کرده بود،و آنچنان موضوع و بیان ، با شور و حرارت و ظرافت و شیرینیه لهجه اصفهانی به هم آمیخته شده بود که همه مبهوت ایشون شده بودیم. متاسفانه درد پیری- به قوله یکی از اعزاء- غلبه داره و اسم اون عزیز رو به خاطر ندارم،جوونیه و هزار درد بی درمون! خدا حفظشون کنه. . .

    نرفته زدیم به خاکی!

    داشتم می گفتم،‌ در همون حال و هوای سانتا مانتالی بودم که کاملا خلا سلاح شدم و دیدم بنده خدا بیراهم نمیگه!

    اما چی میگفت!

    بازم این آلزای چی چی ، اذیت میکنه ،‌من نقل به مضمون میکنم - دقت کردی! کلام متکلفم آب رفته ، کارت سوخت زبان فارسی دریم تموم شده گویا-

    امام زمان خیالی

    خیلی از ما امام زمانی رو می خوایم که واقعی نیست، امامی هست که در ذهن خودمون ساختیمش و می پرستیم

    بتی مثالی که یه گوشه ی سه نبش تو کنج دلمون براش سوا کردیم و کلی ذوق میکنیم که همچین بتی داریم

    امام زمانی که تو جزیره خضرا زندگی میکنه،امام زمانی که شاید تو مثلث برمودا باشه، ‌امام زمانی که باید ما ها رو خیلی دوس داشته باشه، امام زمانی که. . . آره! بایدم این امام زمان رو به جزیره خضرا تبعید کرد.

    اصلا ببینم ما ها چرا عاشق این امام زمان خیالی هستیم! چرا؟

    چون این عشق، تکلیف نمیاره برامون!

    چون این عشق گردن به بالاست( بهتره بگم عشقی در فاصله حنجره تا لب)

    می شینی میگی!

    آقا یه نظر!

    تو رو خدا فقط یه نظر...

    و حضرت رو به همه فک و فامیل هاش قسم می دی که می خوام ببینمت!

    بابا!!!

    اصلا دیدی! که چی؟فقط ببینیش کفایته دیگه! بعدش تو رو به خیر و ایشونو به سلامت

    امام زمان خواستن به لفظ نیست، به عمله،‌به معرفته، به جانفشانیه

    اصلا ببینم تا حالا برای آقا چی کار کردی!

    یادمه یه داستانی از حضرت جوونتر که بودم شنفتم به این مضمون:

    که خیلیا هوس دیدن آقا رو داشتن، کلی راز و نماز و ام من یجیب...

    بالاخره آقا به یکی از خواص پیغام میده که همه اونایی که طالبن رو توی فلان خونه جمع کن، گوسفندی هم پشت بام محیا کن ،‌و خودت هم اونجا باش.

    مقدمات فراهم میشه و اون ولی بالای پشت بام می ره،‌آقا هم تشریف میارن و میگه یکی از او طلبه ها رو صدا کن، صدا میکنه و با اومدنش سر اون گوسفند رو دستور می دن ببرها جاری شدن خون از ناودان همانا و در رفتن عاشقانه دیدار هم همانا.اونجا بود که حضرت می فرمایند: اینهایی که مرا می خوانند ،‌من را به خاطر من نمی خواهند ،‌من را به خاطر خودشان می خوانند.

    خلاصه ما ها امام زمانمون وقتیه که یه جای کارمون بلنگه، مریضی داشته باشیم،‌اوضاع زندگیمون سخت بشه یا نیاز به درد دل و خالی کردن خودمون داشته باشیم - گوش شیطون کر،‌خدای خیلی از ما ها هم همینه،نه خدایی؟- این وسط علی می مونه و چاهش، مهدی می مونه و پرده غیبت!

    بابا!!!

    مومن خدا!

    حدیثه که هر دوشنبه یا پنجشنبه نامه اعمالمون رو به محضر آقا می برن، به نظرت حضرت وقتی کارنامه ما رو می بینه چه حالی میشه؟

    شنیدی که میگن خود آقا چقدر برای ظهور دعا میکنه؟

    نمی دونم آقا کجا امن یجیب میگیره، کجا احیا میگره‌، کجای مدینه سر قبر مادر....

    اما حیا کن- خودمو میگم- بزرگی میگفت باید جوری باشی که اگر آقا در خانه ات رو زد، بتونی دعوتش کنی، خونه دلت و خونه گلت! می تونی؟ می تونم؟

    خلاصه که عزیز جون! به قولی با حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمی شه!

    حالا هی شعر بخون، اشک بریز،‌عهد بخون،جمکران برود،‌چله بشین. . .وقتی که عمل نداری هیچه آقا جون هیچ

    دعای عهد می خونی اما دقت نمی کنی چی میگه، وزٌ وزٌ سریع می خونی و می خوابی!

    ‌برای ظهور حضرت نیرو لازمه، برای اومدن حضرت باید آمادگی ایجاد کرد،آمادگی فکری ،‌آمادگی ذهنی و آمادگی جسمی

    مگه تو همون دعای عهد بعد اینکه خدا رو کلی قسم می دی،از تجدید عهدت نمیگی - اللهم انی اجدد له فی صبیحة یومی عهدا و عقدا....- مگه از خدا نمی خوای که تورم از یاران اون حضرت قرار بده که کمکش کنن که حمایتش کنن که... که در راهش شهید بشن - اللهم اجعلنی من انصاره .......والمستشهدین بین یدیه-

    آره عزیز همنشینم!

    برای امام زمان واقعی باید واقعا هم آماده بود،‌آنچنان آماده که حتی بعد از مرگ هم آمادگی حضور و هم رکابی ایشونو داشته باشی - اللهم ان حال بینی و بینه الموت...فاخرجنی من قبری،‌موتزرا کفنی،‌شاهرا سیفی....- جوری که به قوله حافظ:

    بعد صد سال اگر از سر قبرم گذری

    من کفن پاره کنم زندگی از سر گیرم

    خیلاصه!!

    با این وضیت من یکی که منتظر به حساب نمی یام که هیچ! از به تاخیر اندازنگان فرج هم هستم. . .

    عیدی نمی خوام کامتون رو تلخ کنم اما. . .

    بماند! دعا کنید برام،‌ مخصوصا در این روزهای بد!

    راستی! با عنوان نوشته موافقید یا نه؟

     

    من میگم شما برای من آمین بگید:

    اگر حجاب ظهورت وجود پست من است

    دعا بکن که بمیرم، خدا کند که بیائی

     



  • کلمات کلیدی : فکر و ذکر
  • نوشته شده توسط : راحل | نظرات دیگران [ نظر]

    اومانیته:توحشی به نام انسانیت

    سه شنبه 86 شهریور 6 ساعت 12:14 عصر

    به نام او

    انسان مرکز کائنات است و همه چیز باید بر مدار این موجود دو پا بگردد

    روزگاری فرا می رسد که اسلام پوستینی وارون شود و از آن جز نامی باقی نماند. . . مولا گفت و رفت - نمی دانم شاید او ماند و ما رفتیم - و اسلام همان پوستین وارون شد...

     نگاه کن برادر!

     به نام اسلام و به خاطر اسلام ،همان هایی که وا اسلاما سر میدهند چگونه پایین منبر، آن کار دیگر میکنند!

     نگاه کن!

    همان هایی که از سفره اسلام ارتزاق کرده اند ونان خود را و حتی نام خود را مدیون آنند ،چگونه اسلام را وامدار خویش می دانند و چگونه اسلام و محمد و همه سلسله انبیا را از آدم تا خاتم قرین منت خویش می دانند و حتی جرجیس نبی را هم از قلم نمی اندازند!

    نگاه کن!

     نگاه کن که با کرور کرور مسلمان ، چگونه اسلام را چون طفلی یتیم ،آنجا که می خواهند می برند و آنچنان که می خواهند با او رفتار میکنند.

    نگاه کن!

     اگر روزگاری اسلام دنیا را به دارلکفر و دارلایمان تقسیم میکرد،‌امروزهم دنیا را به دو شق تقسیم میکنند؛ دیگر معیار مرزها میزان غربی بودن است! هرقدر آمریکایی تر باشی انسان تری و محق زندگی؛ و اگر قدری از این معادله عدول کنی،وحشی هستی،متحجر هستی،تمدن سرت نمی شود و در کل تروریستی.

     نگاه کن!

    کسی نگاه نمی کند. . .همه چشم بسته و افسار به دست فرهنگ اباحه داده اند! چشمهای بینا هم اگر باشند ،از شرم کورند.

     نگاه کن!

    اومانیسم شیطانی غوغا می کند. زمان، زمانه زمینیان است و همه چیز زمینی شده است انسان را از بن،‌زمینی می دانند نه دینی دارند و نه حیائی ،‌تنها اعتقادی که بر می تابند بی اعتقادی است همه را آزاد می خوانندو ‌به هیچ کس اجازه سلب آنرا نمی دهند،همه راست میگویند و حق با همه است و هیچکس حق نهایی ندارد جز خودشان که این حق! را دارند که میزان حقیقت باشند ومقسم لاشه شرحه کرده آن. خدایی ندارند! اگر هم دارند زر است و زور،‌شهرت است و شهوت و شعار ؛دلخوشکنکی با مزه!

    خلاصه برادر جان!‌خدای اینها زمینی است و چون موی دماغشان بود اورا به کلیسا و مسجد و کنشت تبعید شده کرده اند.

    نگاه کن!

     همان هایی که دم از انسانیت و حقوق بشر می زنند از فرط افراط در خوردن مریضند و دلارها و فرانک ها صرف آب کردن چربی هایی میکنند که حاصل نان بی غم است،و کمی آنسوتر نه در سیاهی آفریقا! نه در زردی آمریکای لاتین! نه همانجا در همان کشورهایشان!‌زیر پلها ،‌کنار خیابانها! در لجنمال جوی ها هر روز کودکانی از سرما و گرما می میرند، زنانی از هرزگی فقر، هلاک می شوند و مردان مردانگیشان را در زباله دانی ها جستجو می کنند؛‌کودکان و زنان و مردانی که با بی غذایی زاده شدند و از گرسنگی همیشه سیرند! و همه اینها عین عدالت است،‌اصلا!دموکراسی لیبرال، یعنی این... کسی هم که مخالفتی ندارد- او می میرد من زنده می مانم،‌او گرسنه می شود ،‌من سیر می شوم، تعادل متقنی حاکم است - پس مشروع است،‌حداکثر برای نشان دادن اوج انسانیت گاه گاهی همایشی به یاد آن همسایه های بد بخت - که نمی دانند از کجا آمده اند،‌شاید هم انسان باشند - ترتیب می دهند و یک دقیقه در مرگ هزاران نفرشان سکوت میکنند...

    نگاه کن برادرم!

    دیگر نه اسلامی مانده است،‌نه انسانیتی... عصمت و حیا را از قاموس بشر حذف کرده اند؛ الگوی دختران فاحشه های تمام عریان سینمایی است و معلم کودکان جادوگران و ساحرانی در لباس هری پاتر و اربابان حلقه،‌زنان را هر روز به بهانه تساوی حقوق از نجابتشان می رمانند و به جای حق زن ،‌حق زنا به او می دهند، به زن حق مردی می دهند و او چه ابلهانه خرسند است... مردان هر روز از مردانگی خویش گریزانتر می شوند، نرمتر سخن میگویند،با ناز می خرامند و دلربایی میکنند...

     نگاه کن!

    ازدواج زن و مرد دیگر قدیمی شده است! مرد با مرد و زن با زن!‌. . . هورا تمدن،‌هورا تنوع

     نگاه کن!

    آرامش آنها در اکس و سکس است! در نشئه های تخدیر و خماری قدرت!

     نگاه کن!

    می گویند ما جای خدا نشسته ایم همانطور که ابرها را بارور میکنند ،‌مردانشان هم می زایند...چه کودکی ، چه جنینی، چه شیطانی؟

     آه برادر نگاه نکن!

     چشمان من از فرط دیدن تاول زده است راستی من اگر نخواهم ببینم چه کسی را باید ببینم؟

    . . .

    و اسلام همان پوستین وارون است و انسان واژگونتر از همیشه در سقوط است. . .

     امٌا همیشه امٌایی هم هست!

    آه که امٌای ما کی خواهد آمد تا انسان دوباره انسان شود! تا آرامش عبودیت جای آرامش والیومی را بگیرد تا زنان، زن باشند و مردان به مردانگی بنازند تا ....

    دیگر نمی توانم ببینم،‌چه کسی را باید ببینم؟

     



  • کلمات کلیدی : ریشه ها و اندیشه
  • نوشته شده توسط : راحل | نظرات دیگران [ نظر]

    ریشه ها و اندیشه ها

    شنبه 86 شهریور 3 ساعت 5:37 صبح

    به نام حضرت پاک

             به تماشا سوگند

                                  و به پرواز کبوتز از ذهن

                                                            و به آغاز کلام

                                                                                     . . .

    آزگاریست خون جگر خورده ام تا گاهی فراخ آید که نقد به عقد تماشا کشم و خام کلام را به فام اندیشه نقش زنم تا کام قلم قوت گیرد و روح آن دو ، در کالبدش هبوط کند.

    و این همه سلوکیست به سکوت،در صراط پیغمبر باطنی، حضرت اندیشه؛شهودی در واحه های شعر و شعور و شعاری در محضر ادب.

    با این همه صاحب این قلم بر خود فرض می داند آرایه ها و پیرایه های اهل ادب و نظر را بر سراچه ذهن و زبان خویش رونق دهد و زفتکام خواهد بود اگر بزرگ اندیشان و نورزادگان،چراغی درظلمت این شب پر رهزن او روشن کنند تا در مستقیم ترین صراط گام زند - ان شاء الله - و آن همه مهاری باشد بر قبض و بسط های فکری این سالک

    باشد که درد بی زبانی این چندگاهه، درد زایمان آن اندیشه باشد؛ اندیشه ای راهجوی مکتب محمد(ص) و دانش آموز کلاس اوصیا و اولیا و اصفیا - ان شاءالله-



    نوشته شده توسط : راحل | نظرات دیگران [ نظر]

    <      1   2   3   4   5      >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    بگو از کدامین قبیله ای برادر
    نامه ای به فرزند شهید حمید باکری
    خانه ای که سقف ندارد، یادداشتی برای خانه سینما(مثلا ایران!)
    قصور در اعدام سلمان رشدی ملعون + دلگزه های یک مسلمان
    دانلود کلیپ فتنه شدیدتر از دجال
    کدام فساد اخلاقی؟ همجنسبازی نتیجه آزادی است!!!
    کاش من هم مثل ایهود در آرمان هایم انقلابی بودم!
    آن زمان که شیطان خدا می شود قسمت سوم
    [عناوین آرشیوشده]


    سفارش تبلیغ
    صبا ویژن