سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تراشه های فکر

جنس چفیه آقا

دوشنبه 86 شهریور 26 ساعت 1:47 عصر

 

 سالهاست پیر ما پارچه ای را به تشریفِ خاندانش ، مجاور کرده است.

پارچه ای که نه سفید است نه سیاه

پارچه ای که تار و پود آن چندان قوامی ندارد، در مقابل باران و سرما هم هیچ محافظی نیست.

پارچه ای که نه الوان است نه حریر، نه چشمگیر است نه مایه فخر.

حتی در ظاهر شرع هم هیچ استحبابی بر آن بارز نیست.

پس چیست این شبکه تار و پود مسطح؟

چیست این انیس پیر، که سالهاست بر بلندای یار خودنمایی می کند؟

برای دانستن این، باید دیگران ِ آن پارچه را شناخت!

عزیزی - یادش به خیر چه خوش رفت! - که اوهم از آن پارچه های نیم متری داشت میگفت:

اگر می خواهید مارا بشناسید،‌داستان کربلا را بخوانید.

داستان کربلا!؟

آری کربلا ؛ سند آزادگی شیعه و آب حیات اسلام

اگر بخواهی کربلا را بشناسی؛ باید حسین و خاندانش را بشناسی که چه کرده بودند که بغض آن در پوزه پلیدان در کربلا ترکید.

آری لابه لای تار و پود آن پارچه تاریخ لانه دارد، بند بند آن، از خون پاکانی رنگین است که سر سلسله اش، به دو شق شدن فرقش رضایت داد تا دین خاتم دو نشود.

راهبرانی که پروانه وار برای انسان سوختند، تا انسان از آدم زیاد دور نشود!

آری این پارچه دفتر خاطرات یک ملت است، یاد آور سربند و پلاک و یا زهرا

او هنوز نجوای شیرانی را در گوش دل دارد که شبها از روی او به معراج رفته اند.

هنوز گرمی خون های روی تنش را فراموش نکرده است.

هنوز سوزش سرب و ترکش و سر نیزه را به یاد دارد.

هنوز بوی گس و طعم بادام تلخ را فراموش نکرده است.

هنوز هم شیرینی پنیر و کمپوت و جشن پتو، در کامش زنده است.

هنوز . . .

آری این فقط یک پارچه نیست، سند شجاعت و حریت یک ملت است

یک ملت نه!

یک اندیشه

یک ایدئولوژی

یک مکتب. . .مکتب شهادت و انتظار

و انتظار. . .

راز جاودانی و پویایی شیعه

شیعه از خون سرخ حسین (ع) جان دارد ولی با امید سبز مهدی (عج) تنفس می کند.(1)

آن سرخی مایه ماندگاری این سبزی است و این سبزی عامل قوام آن سرخی.

پس این پارچه پرچم انتظار هم هست(2)

و این پارچه سالهاست میهمان پیر ماست و رازدار دل چاک چاک او،‌با جنسی از شهامت ، از شهادت و انتظار.

و این سند حریت ماست، یاد آور روزهای عاشقی! روزهایی برای خدا

                                                                                                      یادش به خیر آن روزها

___________________________

پی نوشت:

1- فوکویاما استراتژیست برجسته آمریکایی در جلسه ای که به بررسی شیعه اختصاص داشت ، شیعه را به پرنده بلند پروازی تشبیه کرده بود که یک بال سرخ و یک بال سبز دارد.
بال سرخ آن عاشورا و مکتب شهادت و بال سبز آنرا اعتقاد به ظهور منجی و مکتب انتظار معرفی کرد.

2 علامه مطهری می فرمودند ما به عنوان مسلمان باید نمادی داشته باشیم تا از دیگران باز شناخته شویم، چرا نتوان این را نماد جوان ِ شیعی ِ ایرانی دانست؛ مجاهدی منتظر!

 



نوشته شده توسط : راحل | نظرات دیگران [ نظر]

نوای یار؛ غزلی با صدای حضرت سید علی

پنج شنبه 86 شهریور 22 ساعت 6:45 صبح

شعری از حضرت آقا با آن دم گرمشان در وبلاگ دیگرم گذاشته ام!چون قرار دارم این وبلاگ خانه اندیشه و آن دیگری خانه دل باشد.

اما حیفم آمد از آن سخنی اینجا نرود(‌شاید اینست که نمی توان حرم و حریمی صحیح میان دل و اندیشه کشید)

آن هم اینست:

خانه دوست

جانم ، دلم ، عشقم. ... روحم فدای رهبر



نوشته شده توسط : راحل | نظرات دیگران [ نظر]

ریشه ها و اندیشه ها

شنبه 86 شهریور 3 ساعت 5:37 صبح

به نام حضرت پاک

         به تماشا سوگند

                              و به پرواز کبوتز از ذهن

                                                        و به آغاز کلام

                                                                                 . . .

آزگاریست خون جگر خورده ام تا گاهی فراخ آید که نقد به عقد تماشا کشم و خام کلام را به فام اندیشه نقش زنم تا کام قلم قوت گیرد و روح آن دو ، در کالبدش هبوط کند.

و این همه سلوکیست به سکوت،در صراط پیغمبر باطنی، حضرت اندیشه؛شهودی در واحه های شعر و شعور و شعاری در محضر ادب.

با این همه صاحب این قلم بر خود فرض می داند آرایه ها و پیرایه های اهل ادب و نظر را بر سراچه ذهن و زبان خویش رونق دهد و زفتکام خواهد بود اگر بزرگ اندیشان و نورزادگان،چراغی درظلمت این شب پر رهزن او روشن کنند تا در مستقیم ترین صراط گام زند - ان شاء الله - و آن همه مهاری باشد بر قبض و بسط های فکری این سالک

باشد که درد بی زبانی این چندگاهه، درد زایمان آن اندیشه باشد؛ اندیشه ای راهجوی مکتب محمد(ص) و دانش آموز کلاس اوصیا و اولیا و اصفیا - ان شاءالله-



نوشته شده توسط : راحل | نظرات دیگران [ نظر]

بادا باد

جمعه 86 شهریور 2 ساعت 5:14 صبح

 به نام او که هدایت  میکند

آب و آیینه و قرآن را

بر شبستان دلم می بندم 

تا که راهی شوم از خویش و به شادی ، به رهایی برسم  



نوشته شده توسط : راحل | نظرات دیگران [ نظر]


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

بگو از کدامین قبیله ای برادر
نامه ای به فرزند شهید حمید باکری
خانه ای که سقف ندارد، یادداشتی برای خانه سینما(مثلا ایران!)
قصور در اعدام سلمان رشدی ملعون + دلگزه های یک مسلمان
دانلود کلیپ فتنه شدیدتر از دجال
کدام فساد اخلاقی؟ همجنسبازی نتیجه آزادی است!!!
کاش من هم مثل ایهود در آرمان هایم انقلابی بودم!
آن زمان که شیطان خدا می شود قسمت سوم
[عناوین آرشیوشده]


سفارش تبلیغ
صبا ویژن