سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تراشه های فکر

شب بر سر سجاده ، فکری بودم ، در جمله ای بودم، به اینکه چگونه می شود چیزی به دل و به جان بنشیند، تسلسل مطالب از کفم برون شد و من به گذشته ای پرتاب شدم حیفم آمد ، جلد جستم (1)و کاغذی سیاه کردم.تجربه جدیدی بود، آمیزش فکر و ذکر!


هیچ عاقلی دهانه اسبش را به باد نمی سپارد    جنود ذکر و فکر
گاهی حرفهایی می زنی که جانی است ؛ به هر دو مضمون:

هم جان می دهد و از کنه خیال می جوشد
و هم جان می گیرد و تا تیه وجود را می سوزد

و این همه زاییده تفکر است.بیراه نیست وقتی تفکر یک ساعته را هم سنگ عبادت هفتاد ساله می دانند، محاسبه و تفکر سخت است!(2)

آری چطور ممکن است زهد هفتاد ساله را، تهجد های مدام را با ساعتی طاق زد؟

دقیق که می شوی می بینی خلوت کردن با خود، بسیار سخت است ،روبرو شدن با خویش و سر بر آوردن از مرداب عادت ها

و درد آور خواهد بود زنگار از آیینه حقیقت ستردن و خویش را عریان و عیان دیدن ؛ خود را بدور از قابها و نقابها.
اما نفس را طاقت این رویارویی نیست

برای محاسبه نفس و بیرون کشیدن نا خودآگاه ضمیر ازو رذائلی که بی توجه در دل رسوب کرده اند بی آنکه حساسیتی بر انگیزنند، بزرگان و اهالی دل هر کدام دستوری و نسخه ای افاضه کرده اند که فصل مشترک همه آنان محاسبه نفس است،‌اما در چگونگی این، ابهام و ماتی زیادی وجود دارد که به تنهایی نیل به آن را دشوار می کند.

بزرگی زلف شرع را به عقل بافته است و با ابزار روانشناسی فرنگی ها و یافته های بشر فرشی و اصول آکادمیک ، وارد این ورطه شده و با راهکار هایی دقیق و کار آمد ، راه را برای پرواز به عرش سهل می نماید، تا از دریچه عرفان نظری مدالیته تر بتوان به آسمان عرفان عملی نگریست.

امیدوارم بتوانم آنرا به محضر نورزادگان جان تقدیم کنم تا اولا زکات اندوخته را داده باشم و ثانیا فیضی از قبل دعای عزیزان ببرم.

اما نسق و طریق را به باری دیگر می سپارم تا سبکبارتر و فراغتر آنرا به انجام رسانم.

                                                                                                                                                                  دعا خواهتانم

 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1. تصور کنید! با عبا  جستن آن هم جلد! چه شود!!!؟

2. جای دیگری هم گفته ام، فکر جراره است.
بهترین تعبیر را  جانی ای می دانم که در همان حال که با یک دست مشغول نوازش میزبان خویش است، با دست دیگر در کار در آوردن قلب اوست! و چه تعبیر ظریفی

با این همه، مرا دلبستگی سختی است به این جانی

 



  • کلمات کلیدی : فکر و ذکر
  • نوشته شده توسط : راحل | نظرات دیگران [ نظر]

    جنس چفیه آقا

    دوشنبه 86 شهریور 26 ساعت 1:47 عصر

     

     سالهاست پیر ما پارچه ای را به تشریفِ خاندانش ، مجاور کرده است.

    پارچه ای که نه سفید است نه سیاه

    پارچه ای که تار و پود آن چندان قوامی ندارد، در مقابل باران و سرما هم هیچ محافظی نیست.

    پارچه ای که نه الوان است نه حریر، نه چشمگیر است نه مایه فخر.

    حتی در ظاهر شرع هم هیچ استحبابی بر آن بارز نیست.

    پس چیست این شبکه تار و پود مسطح؟

    چیست این انیس پیر، که سالهاست بر بلندای یار خودنمایی می کند؟

    برای دانستن این، باید دیگران ِ آن پارچه را شناخت!

    عزیزی - یادش به خیر چه خوش رفت! - که اوهم از آن پارچه های نیم متری داشت میگفت:

    اگر می خواهید مارا بشناسید،‌داستان کربلا را بخوانید.

    داستان کربلا!؟

    آری کربلا ؛ سند آزادگی شیعه و آب حیات اسلام

    اگر بخواهی کربلا را بشناسی؛ باید حسین و خاندانش را بشناسی که چه کرده بودند که بغض آن در پوزه پلیدان در کربلا ترکید.

    آری لابه لای تار و پود آن پارچه تاریخ لانه دارد، بند بند آن، از خون پاکانی رنگین است که سر سلسله اش، به دو شق شدن فرقش رضایت داد تا دین خاتم دو نشود.

    راهبرانی که پروانه وار برای انسان سوختند، تا انسان از آدم زیاد دور نشود!

    آری این پارچه دفتر خاطرات یک ملت است، یاد آور سربند و پلاک و یا زهرا

    او هنوز نجوای شیرانی را در گوش دل دارد که شبها از روی او به معراج رفته اند.

    هنوز گرمی خون های روی تنش را فراموش نکرده است.

    هنوز سوزش سرب و ترکش و سر نیزه را به یاد دارد.

    هنوز بوی گس و طعم بادام تلخ را فراموش نکرده است.

    هنوز هم شیرینی پنیر و کمپوت و جشن پتو، در کامش زنده است.

    هنوز . . .

    آری این فقط یک پارچه نیست، سند شجاعت و حریت یک ملت است

    یک ملت نه!

    یک اندیشه

    یک ایدئولوژی

    یک مکتب. . .مکتب شهادت و انتظار

    و انتظار. . .

    راز جاودانی و پویایی شیعه

    شیعه از خون سرخ حسین (ع) جان دارد ولی با امید سبز مهدی (عج) تنفس می کند.(1)

    آن سرخی مایه ماندگاری این سبزی است و این سبزی عامل قوام آن سرخی.

    پس این پارچه پرچم انتظار هم هست(2)

    و این پارچه سالهاست میهمان پیر ماست و رازدار دل چاک چاک او،‌با جنسی از شهامت ، از شهادت و انتظار.

    و این سند حریت ماست، یاد آور روزهای عاشقی! روزهایی برای خدا

                                                                                                          یادش به خیر آن روزها

    ___________________________

    پی نوشت:

    1- فوکویاما استراتژیست برجسته آمریکایی در جلسه ای که به بررسی شیعه اختصاص داشت ، شیعه را به پرنده بلند پروازی تشبیه کرده بود که یک بال سرخ و یک بال سبز دارد.
    بال سرخ آن عاشورا و مکتب شهادت و بال سبز آنرا اعتقاد به ظهور منجی و مکتب انتظار معرفی کرد.

    2 علامه مطهری می فرمودند ما به عنوان مسلمان باید نمادی داشته باشیم تا از دیگران باز شناخته شویم، چرا نتوان این را نماد جوان ِ شیعی ِ ایرانی دانست؛ مجاهدی منتظر!

     



    نوشته شده توسط : راحل | نظرات دیگران [ نظر]

    نوای یار؛ غزلی با صدای حضرت سید علی

    پنج شنبه 86 شهریور 22 ساعت 6:45 صبح

    شعری از حضرت آقا با آن دم گرمشان در وبلاگ دیگرم گذاشته ام!چون قرار دارم این وبلاگ خانه اندیشه و آن دیگری خانه دل باشد.

    اما حیفم آمد از آن سخنی اینجا نرود(‌شاید اینست که نمی توان حرم و حریمی صحیح میان دل و اندیشه کشید)

    آن هم اینست:

    خانه دوست

    جانم ، دلم ، عشقم. ... روحم فدای رهبر



    نوشته شده توسط : راحل | نظرات دیگران [ نظر]

    تسهیم

    شنبه 86 شهریور 17 ساعت 3:5 عصر

     

    متن زیر لختی از درنگیست که با ظریفی از قبیله شب،عزیزی از کوی حیرانی ، داشتیم، و قرار دارم این خانه را - حتی اگر بر آب باشد نهادش - از تراشه هایی پر کنم که لخت لخت فکر و سلوکم هستند.با رخصت همو ، آنرا به ساحت منور نگاهتان، می نمایم.

                                  تسهیم

    می آیی! می مانی ! عادت می دهی!بدون شرح
    راستی چه کسی بود میگفت: عادت دادن بدون عادت کردن
    ممکن نیست؟هرکسی بود،باشد!تو چه فکر میکنی؟
    و میروی! آری میروی که رفتن جزئی از آمدن است،
    عنی از وقتی که آمدی رفتنی شده ای و این چه قانونیست!
    شاید برای تو شیرین باشد ،برای من تلخ؛شاید اصلا برای او
    مهم هم نباشد. . .

    و این زندگی است
    و این رسم دنیاست
    دنیای بی ثبات
    که شیرینی اگر مدام باشد مکرر می شود و دل میپیچد
    و تلخی اگر همیشگی! مکدر می شوی و کمر میشکند


    و این زنگی است
    و این رسم دنیاست
    دنیای بی ثبات
    واینها همه جزئی ازاین تعادل شگرف است


    پس سهم من چه میشود؟
    حق من!
    خواسته های من!
    عدالت کجاست؟؟؟...

    و فکر میکنی!
    آنقدر که در افکارت غرق میشوی  ؛ راستی چه فرقی میکند در این میان کسی دستت را بگیرد یا نگیرد! یا اصلا چه توفیری دارد که غرق شوی-یک وجب یا صد وجب مهم نیست،مهم این است که غرقی - یا غوص کنی و غواص آن دریای خون مواج باشی(یادت که هست فکر را قاتل خوانده اند و قاتل خونریز است ....)
    یکی که تو هم میشناسی مگفت اگر به تگ به تک آن دریا روی گوهر ناب و خردر!! نصیبت میشود- سود و هزینه کن! می ارزد؟)


    و فکر میکنی!
    و می بینی کدام سهم؟کدام حق؟کدام عدالت و کدام خواسته؟؟؟
    و فکر میکنی!
    سهم تو چیست؟ حق تو کیست؟ عدالت کدام است؟


    و فکر میکنی!
    اگر سهم من کام شیرین است که شیرینی اینجایی ماندنی است!
    اصلا کدام کام، وقتی مزه عسلی با سرکه ای در کامت باطل می شود!
    وقتی حتی خنده هم بعد لحظه ای تو را خسته میکند
    وقتی حتی وصال و اوج فرح هم نهایتا به مرگ رفتنی است...
    پس سهم من این نیست
    پس سهم تو این نیست


    و فکر میکنی!
    آنقدر فکر میکنی که به کمند در و لولو همان کف! اسیر میشوی- دستی هم نیست که دست گیر باشد-و تو غرق میشوی - اما نه یک وجب...-

    سرت سنگین است/چشمانت دارد از حدقه بیرون می پرد/زبانت قفل مانده است/دندان هایت یکدیگر را خورد میکنند
    فشار اینجا چقدر سنگین است!.!.!. . .
    نفست تمام می شود و تسلیم میشوی . . . که یادت می آید
    به یاد زمزمه های همیشگی
    به یاد جمله مکرر
    به یاد آن سر و شمشیر دو فرق:
    بگذارید و بگذرید
    ببینید و دل مبندید
    که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت. . .

    رها میشوی
    یعنی رهایت می کنند
    بالا می آیی و هوا را با ولع می بلعی!
    -نکند این همان دست بود ؟من نمی دانم تو بگو-

    چیزی یافته ای ، به ان آویزان میشوی ،نفسی صاف میکنی و میگویی:
    سهم من چیست؟حق من کیست؟عدالت کدام است؟
    اگر سهم من کام شیرین است که شیرینی اینجایی ماندنی است!
    اصلا کدام کام. . .

    و فکر میکنی!

    بگذارید و بگذرید
    ببینید و دل مبندید
    که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت. . .

    و فکر میکنی...

    سهم من چیست! حق تو کیست؟عدالت کدام است



  • کلمات کلیدی : ریشه ها و اندیشه
  • نوشته شده توسط : راحل | نظرات دیگران [ نظر]

    امام زمان خیالی

    چهارشنبه 86 شهریور 7 ساعت 2:26 صبح

    به نام او که خداست

    و تنهاست

    و جز او نیست

    و اراده کرده است، وارثان زمین مستضعفان باشند

    امام زمان خیالی!!!

    واژه غریب اما  این دلیل نمیشه  قریب نباشه!

    من هم که بار اول شنیدمش کلی جا خوردم، وسریعا با اتخاذ موضع منورالفکرانه ای که سنگینی کتاب هایی که تو قفسه کتابخانه ام دارم - جلد بعضی هاشون واقعا قشنگه، پیشنهاد میکنم بر گرفتن عکس های منورالفکری هم که شده یه چند متری از اونا رو بخرین - رو کاملا نشون بده! از زیر عینک غرور، چپکی نگاهی کردم و هر آن آماده شلیک به سخنران شدم.

    در واقع یکی از دوستان کنفرانس داشت واین موضوع رو برای سخنرانی انتخاب کرده بود،و آنچنان موضوع و بیان ، با شور و حرارت و ظرافت و شیرینیه لهجه اصفهانی به هم آمیخته شده بود که همه مبهوت ایشون شده بودیم. متاسفانه درد پیری- به قوله یکی از اعزاء- غلبه داره و اسم اون عزیز رو به خاطر ندارم،جوونیه و هزار درد بی درمون! خدا حفظشون کنه. . .

    نرفته زدیم به خاکی!

    داشتم می گفتم،‌ در همون حال و هوای سانتا مانتالی بودم که کاملا خلا سلاح شدم و دیدم بنده خدا بیراهم نمیگه!

    اما چی میگفت!

    بازم این آلزای چی چی ، اذیت میکنه ،‌من نقل به مضمون میکنم - دقت کردی! کلام متکلفم آب رفته ، کارت سوخت زبان فارسی دریم تموم شده گویا-

    امام زمان خیالی

    خیلی از ما امام زمانی رو می خوایم که واقعی نیست، امامی هست که در ذهن خودمون ساختیمش و می پرستیم

    بتی مثالی که یه گوشه ی سه نبش تو کنج دلمون براش سوا کردیم و کلی ذوق میکنیم که همچین بتی داریم

    امام زمانی که تو جزیره خضرا زندگی میکنه،امام زمانی که شاید تو مثلث برمودا باشه، ‌امام زمانی که باید ما ها رو خیلی دوس داشته باشه، امام زمانی که. . . آره! بایدم این امام زمان رو به جزیره خضرا تبعید کرد.

    اصلا ببینم ما ها چرا عاشق این امام زمان خیالی هستیم! چرا؟

    چون این عشق، تکلیف نمیاره برامون!

    چون این عشق گردن به بالاست( بهتره بگم عشقی در فاصله حنجره تا لب)

    می شینی میگی!

    آقا یه نظر!

    تو رو خدا فقط یه نظر...

    و حضرت رو به همه فک و فامیل هاش قسم می دی که می خوام ببینمت!

    بابا!!!

    اصلا دیدی! که چی؟فقط ببینیش کفایته دیگه! بعدش تو رو به خیر و ایشونو به سلامت

    امام زمان خواستن به لفظ نیست، به عمله،‌به معرفته، به جانفشانیه

    اصلا ببینم تا حالا برای آقا چی کار کردی!

    یادمه یه داستانی از حضرت جوونتر که بودم شنفتم به این مضمون:

    که خیلیا هوس دیدن آقا رو داشتن، کلی راز و نماز و ام من یجیب...

    بالاخره آقا به یکی از خواص پیغام میده که همه اونایی که طالبن رو توی فلان خونه جمع کن، گوسفندی هم پشت بام محیا کن ،‌و خودت هم اونجا باش.

    مقدمات فراهم میشه و اون ولی بالای پشت بام می ره،‌آقا هم تشریف میارن و میگه یکی از او طلبه ها رو صدا کن، صدا میکنه و با اومدنش سر اون گوسفند رو دستور می دن ببرها جاری شدن خون از ناودان همانا و در رفتن عاشقانه دیدار هم همانا.اونجا بود که حضرت می فرمایند: اینهایی که مرا می خوانند ،‌من را به خاطر من نمی خواهند ،‌من را به خاطر خودشان می خوانند.

    خلاصه ما ها امام زمانمون وقتیه که یه جای کارمون بلنگه، مریضی داشته باشیم،‌اوضاع زندگیمون سخت بشه یا نیاز به درد دل و خالی کردن خودمون داشته باشیم - گوش شیطون کر،‌خدای خیلی از ما ها هم همینه،نه خدایی؟- این وسط علی می مونه و چاهش، مهدی می مونه و پرده غیبت!

    بابا!!!

    مومن خدا!

    حدیثه که هر دوشنبه یا پنجشنبه نامه اعمالمون رو به محضر آقا می برن، به نظرت حضرت وقتی کارنامه ما رو می بینه چه حالی میشه؟

    شنیدی که میگن خود آقا چقدر برای ظهور دعا میکنه؟

    نمی دونم آقا کجا امن یجیب میگیره، کجا احیا میگره‌، کجای مدینه سر قبر مادر....

    اما حیا کن- خودمو میگم- بزرگی میگفت باید جوری باشی که اگر آقا در خانه ات رو زد، بتونی دعوتش کنی، خونه دلت و خونه گلت! می تونی؟ می تونم؟

    خلاصه که عزیز جون! به قولی با حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمی شه!

    حالا هی شعر بخون، اشک بریز،‌عهد بخون،جمکران برود،‌چله بشین. . .وقتی که عمل نداری هیچه آقا جون هیچ

    دعای عهد می خونی اما دقت نمی کنی چی میگه، وزٌ وزٌ سریع می خونی و می خوابی!

    ‌برای ظهور حضرت نیرو لازمه، برای اومدن حضرت باید آمادگی ایجاد کرد،آمادگی فکری ،‌آمادگی ذهنی و آمادگی جسمی

    مگه تو همون دعای عهد بعد اینکه خدا رو کلی قسم می دی،از تجدید عهدت نمیگی - اللهم انی اجدد له فی صبیحة یومی عهدا و عقدا....- مگه از خدا نمی خوای که تورم از یاران اون حضرت قرار بده که کمکش کنن که حمایتش کنن که... که در راهش شهید بشن - اللهم اجعلنی من انصاره .......والمستشهدین بین یدیه-

    آره عزیز همنشینم!

    برای امام زمان واقعی باید واقعا هم آماده بود،‌آنچنان آماده که حتی بعد از مرگ هم آمادگی حضور و هم رکابی ایشونو داشته باشی - اللهم ان حال بینی و بینه الموت...فاخرجنی من قبری،‌موتزرا کفنی،‌شاهرا سیفی....- جوری که به قوله حافظ:

    بعد صد سال اگر از سر قبرم گذری

    من کفن پاره کنم زندگی از سر گیرم

    خیلاصه!!

    با این وضیت من یکی که منتظر به حساب نمی یام که هیچ! از به تاخیر اندازنگان فرج هم هستم. . .

    عیدی نمی خوام کامتون رو تلخ کنم اما. . .

    بماند! دعا کنید برام،‌ مخصوصا در این روزهای بد!

    راستی! با عنوان نوشته موافقید یا نه؟

     

    من میگم شما برای من آمین بگید:

    اگر حجاب ظهورت وجود پست من است

    دعا بکن که بمیرم، خدا کند که بیائی

     



  • کلمات کلیدی : فکر و ذکر
  • نوشته شده توسط : راحل | نظرات دیگران [ نظر]

    اومانیته:توحشی به نام انسانیت

    سه شنبه 86 شهریور 6 ساعت 12:14 عصر

    به نام او

    انسان مرکز کائنات است و همه چیز باید بر مدار این موجود دو پا بگردد

    روزگاری فرا می رسد که اسلام پوستینی وارون شود و از آن جز نامی باقی نماند. . . مولا گفت و رفت - نمی دانم شاید او ماند و ما رفتیم - و اسلام همان پوستین وارون شد...

     نگاه کن برادر!

     به نام اسلام و به خاطر اسلام ،همان هایی که وا اسلاما سر میدهند چگونه پایین منبر، آن کار دیگر میکنند!

     نگاه کن!

    همان هایی که از سفره اسلام ارتزاق کرده اند ونان خود را و حتی نام خود را مدیون آنند ،چگونه اسلام را وامدار خویش می دانند و چگونه اسلام و محمد و همه سلسله انبیا را از آدم تا خاتم قرین منت خویش می دانند و حتی جرجیس نبی را هم از قلم نمی اندازند!

    نگاه کن!

     نگاه کن که با کرور کرور مسلمان ، چگونه اسلام را چون طفلی یتیم ،آنجا که می خواهند می برند و آنچنان که می خواهند با او رفتار میکنند.

    نگاه کن!

     اگر روزگاری اسلام دنیا را به دارلکفر و دارلایمان تقسیم میکرد،‌امروزهم دنیا را به دو شق تقسیم میکنند؛ دیگر معیار مرزها میزان غربی بودن است! هرقدر آمریکایی تر باشی انسان تری و محق زندگی؛ و اگر قدری از این معادله عدول کنی،وحشی هستی،متحجر هستی،تمدن سرت نمی شود و در کل تروریستی.

     نگاه کن!

    کسی نگاه نمی کند. . .همه چشم بسته و افسار به دست فرهنگ اباحه داده اند! چشمهای بینا هم اگر باشند ،از شرم کورند.

     نگاه کن!

    اومانیسم شیطانی غوغا می کند. زمان، زمانه زمینیان است و همه چیز زمینی شده است انسان را از بن،‌زمینی می دانند نه دینی دارند و نه حیائی ،‌تنها اعتقادی که بر می تابند بی اعتقادی است همه را آزاد می خوانندو ‌به هیچ کس اجازه سلب آنرا نمی دهند،همه راست میگویند و حق با همه است و هیچکس حق نهایی ندارد جز خودشان که این حق! را دارند که میزان حقیقت باشند ومقسم لاشه شرحه کرده آن. خدایی ندارند! اگر هم دارند زر است و زور،‌شهرت است و شهوت و شعار ؛دلخوشکنکی با مزه!

    خلاصه برادر جان!‌خدای اینها زمینی است و چون موی دماغشان بود اورا به کلیسا و مسجد و کنشت تبعید شده کرده اند.

    نگاه کن!

     همان هایی که دم از انسانیت و حقوق بشر می زنند از فرط افراط در خوردن مریضند و دلارها و فرانک ها صرف آب کردن چربی هایی میکنند که حاصل نان بی غم است،و کمی آنسوتر نه در سیاهی آفریقا! نه در زردی آمریکای لاتین! نه همانجا در همان کشورهایشان!‌زیر پلها ،‌کنار خیابانها! در لجنمال جوی ها هر روز کودکانی از سرما و گرما می میرند، زنانی از هرزگی فقر، هلاک می شوند و مردان مردانگیشان را در زباله دانی ها جستجو می کنند؛‌کودکان و زنان و مردانی که با بی غذایی زاده شدند و از گرسنگی همیشه سیرند! و همه اینها عین عدالت است،‌اصلا!دموکراسی لیبرال، یعنی این... کسی هم که مخالفتی ندارد- او می میرد من زنده می مانم،‌او گرسنه می شود ،‌من سیر می شوم، تعادل متقنی حاکم است - پس مشروع است،‌حداکثر برای نشان دادن اوج انسانیت گاه گاهی همایشی به یاد آن همسایه های بد بخت - که نمی دانند از کجا آمده اند،‌شاید هم انسان باشند - ترتیب می دهند و یک دقیقه در مرگ هزاران نفرشان سکوت میکنند...

    نگاه کن برادرم!

    دیگر نه اسلامی مانده است،‌نه انسانیتی... عصمت و حیا را از قاموس بشر حذف کرده اند؛ الگوی دختران فاحشه های تمام عریان سینمایی است و معلم کودکان جادوگران و ساحرانی در لباس هری پاتر و اربابان حلقه،‌زنان را هر روز به بهانه تساوی حقوق از نجابتشان می رمانند و به جای حق زن ،‌حق زنا به او می دهند، به زن حق مردی می دهند و او چه ابلهانه خرسند است... مردان هر روز از مردانگی خویش گریزانتر می شوند، نرمتر سخن میگویند،با ناز می خرامند و دلربایی میکنند...

     نگاه کن!

    ازدواج زن و مرد دیگر قدیمی شده است! مرد با مرد و زن با زن!‌. . . هورا تمدن،‌هورا تنوع

     نگاه کن!

    آرامش آنها در اکس و سکس است! در نشئه های تخدیر و خماری قدرت!

     نگاه کن!

    می گویند ما جای خدا نشسته ایم همانطور که ابرها را بارور میکنند ،‌مردانشان هم می زایند...چه کودکی ، چه جنینی، چه شیطانی؟

     آه برادر نگاه نکن!

     چشمان من از فرط دیدن تاول زده است راستی من اگر نخواهم ببینم چه کسی را باید ببینم؟

    . . .

    و اسلام همان پوستین وارون است و انسان واژگونتر از همیشه در سقوط است. . .

     امٌا همیشه امٌایی هم هست!

    آه که امٌای ما کی خواهد آمد تا انسان دوباره انسان شود! تا آرامش عبودیت جای آرامش والیومی را بگیرد تا زنان، زن باشند و مردان به مردانگی بنازند تا ....

    دیگر نمی توانم ببینم،‌چه کسی را باید ببینم؟

     



  • کلمات کلیدی : ریشه ها و اندیشه
  • نوشته شده توسط : راحل | نظرات دیگران [ نظر]

    ریشه ها و اندیشه ها

    شنبه 86 شهریور 3 ساعت 5:37 صبح

    به نام حضرت پاک

             به تماشا سوگند

                                  و به پرواز کبوتز از ذهن

                                                            و به آغاز کلام

                                                                                     . . .

    آزگاریست خون جگر خورده ام تا گاهی فراخ آید که نقد به عقد تماشا کشم و خام کلام را به فام اندیشه نقش زنم تا کام قلم قوت گیرد و روح آن دو ، در کالبدش هبوط کند.

    و این همه سلوکیست به سکوت،در صراط پیغمبر باطنی، حضرت اندیشه؛شهودی در واحه های شعر و شعور و شعاری در محضر ادب.

    با این همه صاحب این قلم بر خود فرض می داند آرایه ها و پیرایه های اهل ادب و نظر را بر سراچه ذهن و زبان خویش رونق دهد و زفتکام خواهد بود اگر بزرگ اندیشان و نورزادگان،چراغی درظلمت این شب پر رهزن او روشن کنند تا در مستقیم ترین صراط گام زند - ان شاء الله - و آن همه مهاری باشد بر قبض و بسط های فکری این سالک

    باشد که درد بی زبانی این چندگاهه، درد زایمان آن اندیشه باشد؛ اندیشه ای راهجوی مکتب محمد(ص) و دانش آموز کلاس اوصیا و اولیا و اصفیا - ان شاءالله-



    نوشته شده توسط : راحل | نظرات دیگران [ نظر]

    بادا باد

    جمعه 86 شهریور 2 ساعت 5:14 صبح

     به نام او که هدایت  میکند

    آب و آیینه و قرآن را

    بر شبستان دلم می بندم 

    تا که راهی شوم از خویش و به شادی ، به رهایی برسم  



    نوشته شده توسط : راحل | نظرات دیگران [ نظر]


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    بگو از کدامین قبیله ای برادر
    نامه ای به فرزند شهید حمید باکری
    خانه ای که سقف ندارد، یادداشتی برای خانه سینما(مثلا ایران!)
    قصور در اعدام سلمان رشدی ملعون + دلگزه های یک مسلمان
    دانلود کلیپ فتنه شدیدتر از دجال
    کدام فساد اخلاقی؟ همجنسبازی نتیجه آزادی است!!!
    کاش من هم مثل ایهود در آرمان هایم انقلابی بودم!
    آن زمان که شیطان خدا می شود قسمت سوم
    [عناوین آرشیوشده]


    سفارش تبلیغ
    صبا ویژن