سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تراشه های فکر

نامه ای به فرزند شهید حمید باکری

یکشنبه 89 مهر 4 ساعت 10:6 عصر

 
به نامش که فرمود:
لا تحسبن الذلین قتلوا فی سبیل الله امواتا

 

برای برادرم احسان
او که فرزند مرد حماسه و ایمان، حمید باکری بود

 

برادر سلام
ببخش که نامه ام کمی – چیزی حدود بیست سال- دیر شده است.
دیده ای اغلب ما وقتی کارمان به کسی می افتد، از او یاد می کنیم! و سراغش را می گیریم و هرجا که باشد پیدایش می کنیم؟
هرچند این حرف اصلا درست نیست، چون کار ما همیشه به شهدا و میراثشان می افتد. اما خبرهای این روزها، باعث شد تا برایت چند خطی بنویسم.

رفیق نادیده عزیز!
راستش این نوشته، نامش باید یک "ببخشید نامه" باشد تا "نامه"؛ به خاطر خیلی چیزها، به خاطر خیلی کس ها، به خاطر...

رفیق!
ببخش که در این سال ها، پدران ما حق پدران شما را ادا نکردند. شما که می گویم تو و هزاران فرزندی شهیدی است که یادگاران غیرت و مردانگی اند.
• عده ای از پدران ما- ما! همان هایی که عکس شهید بر دیوارهای خانه هامان و یادشان در دلهایمان جا خوش کرده است -  سرشان گرم سازندگی بعد از جنگ شد و به قول پدر سرخ پوشت:"  به مخالفت با گذشته خود برخواستند و از گذشته خود پشیمان شدند". خاطرات گذشته و همه آن رشادت ها و حماسه ها را عقبگرد و مرده پرستی خواندند و امروز آنچه در توان دارند را برای محو نام و خاطره شهید و شهادت و قداست زدایی از آن، می گذارند.

• عده ای دیگر که آن قدر  ترش و شیرین دنیا زیر زبانشان مزه کرد و آن چنان " در زندگی مادی غرق شدند" که " راه بی تفاوتی را برگزینند و همه چیز را فراموش کردند" و نه شهدا و نه فرزندان شهدا، که حتی همه آن ارزشهایی که آنان برای آن فدایی بودند را هم به دست نسیان سپردند.

• بگذار از پدران دسته سومی خودمان چیزی برایت نگویم؛ آنها که باز به قول شهید سرافراز حمید باکری "به گذشته خود وفادار ماندند و احساس مسئولیت کردند ".
که ندانستند چگونه باید پدری کنند.
که ندانستند بدترین چیز برای فرزندی که پدرش را از دست داده است، ترحم است؛ دردی بدتر از بی پدری حتی!


برادرم!
ببخش ما را که شهدای مقدس خودمان را آنقدر دست نیافتنی کردیم، که حتی نتوانستیم با فرزندانشان از سر خجالت و احترام زیاد هم که شده، دوستی کنیم.

برادرم!
ببخش ما را که دست روی دست گذاشتیم، و گذاشتیم از شهدا تنها اکتفا به نامشان کنند. به اسم چند خیابان و همایش ها و یادمان ها ....، و یادمان رفت میراث معنوی شهیدان را: انقلاب و اسلام از یکطرف، و ناموس و فرزندانشان را از طرف دیگر

عزیزتر از جان!
ببخش ما را که فردای قیامت - به حتم - در پیش پدرانتان شرمنده ایم و راستی انصاف و حق هم این نبود. که اگرآن روزها پدر من در جبهه شهید می شد، و پدران شما، تکلیفشان ماندن رقم می خورد، انتظار امروز من از تو و پدرت چه ها که نمی بود! و چه گلایه ها که نمی کردم...

برادر بزرگترم!
شهدا دیروز رفقای پدران ما بودند – و برای خیلی ها هنوز هم هستند – و امیدوارم امروز ما رفیقان تو باشیم.
پدرت دیروز فرمانده پدرم بود و امیدوارم امروز تو فرمانده ما باشی
پدرت دیروز الگوی جبهه های خون و عشق و آتش بود و انتظار می رود امروز تو الگوی ایمان و عشق و بصیرت ما باشی.

بزرگوار!
من خجالت می کشم شما را نقد یا نصیحت کنم و به این خجالت افتخار می کنم. و راستی هم نه اهلیت آن را دارم و نه البته صلاحیت و سوادش را.


اما تو را به روح پاک پدرت قسم می دهم، یک بار دیگر وصیت نامه پدرت را – که طبق وصیت نامه خودشان، حتما بارها و بارها خوانده ای- یکبار دیگر بخوان و برای من هم معنی کن.

"قدر این انقلاب اسلامی را بدانید و مدام در جهت تحکیم مبانی جمهوری اسلامی کوشا باشید و زندگی خودرا صرف تحکیم پایه های این جمهوری قرار دهید ."

پدران شما، فدائیان اسلام و انقلاب و یک رهبر الهی بودند و به قول آن امام سفر کرده: "حفظ نظام اسلامی از اوجب واجبات است".

احسان عزیز!
تو باید راه را نشانمان دهی!
تو باید بگویی وقتی دشمنانی که به خاطر فتنه انگیزیشان دویست هزار و هشتاد هزار شهید عزیز – که هر کدامشان در خوبی عالمی برای خود بودند- جان پاکشان را تقدیم اسلام و انقلاب می کنند، برای ما "سوت می کشند و کف می زنند و هلهله می کنند"، چه باید کرد؟
درس های آن پیر سفر کرده مبادا که در گذر سالها، از نظر بیفتند:" روزی که دشمن از ما تعریف کند باید عزا گرفت... معلوم مى‏شود در ما اشکالى پیدا شده است، آنها باید فحش دهند و ما هم باید محکم کارمان را انجام دهیم"
چرا دشمنان و کثیف ترین بوق های تبلیغاتی آنان- که دین و انقلابمان را هم قبول ندارند چه رسد به ما و شهدای ما را - باید برای ما اعلام نگرانی کنند؟ و در مدح ما بیانیه بدهند و نطق کنند و ...

یادگار عزیز شهید باکری!
شما فرزندان شهدا، باید انقلاب ناطق باشید برای ما
ببخش اگر گاهگداری حرفهایم بوی طلبکاری به خود می گیرد.آخر! از آدم های بزرگ همیشه انتظارات بزرگ هم می رود. اشتباه این آدمها، مثل ما آدمهای عادی نیست، مضاعف است، هم خودش و هم نتیجه اش.
مگر خداوند به زنان پیغمبر نمی فرماید: "ای زنان پیامبر ، هر کس از شما مرتکب کار زشت در خور عقوبت شود ، خدا عذاب او را دو برابر می کند و این بر خدا آسان است. احزاب 31 "

برادر!
حتی تصور اینکه دشمن می خواهد من و برادرم را رو در روی هم قرار دهد، تنم را می لرزاند.
تو از تبار مردان سرو قامتی!
دوباره بایست، تا چگونه ایستادن را از تو بیاموزیم

بایست، تا آنانکه افتادنمان را می خواهند، بیفتند.
بایست که پدرت می بیند! که شهدا زنده اند! که شهدا عند ربهم یرزقون اند!
بایست که فردا شرمنده پدرت و دویست و هشتاد و شش هزار که نه، صدوبیست و چهار هزار پیامبر و چهارده معصوم و حضرت امام و حضرت موعود عج الله تعالی فرجه الشریف ، و خیل صلحا و دلدادگان و جانبازان نباشیم، نه ما و نه تو!

برادرم!

ما با هم برادریم
حتی اگر همه دشمنان با همه زر و زور تو تزویرشان، میانه تو و مرا بخواهند خراب کنند

ما با هم رفیقیم
که اگر دشمنان، جنگی دیگر را آغاز کنند، خواهند دید، چطور من، تو و پدران و مادرانمان، پرشکوهتر از آن هشت سال به میدان خواهیم آمد!
آخر ما نان حلال انقلاب و امام را خورده ایم.

ما فرزندان سید علی روح خداییم! او که در بحبوحه این عصر شیطنت و شیطانیت، رهبری رحمانیست

 

احسان عزیز!
به خدا می سپارمت
برایم دعا کن
برایت دعا می کنم



  • کلمات کلیدی :
  • نوشته شده توسط : راحل | نظرات دیگران [ نظر]


    لیست کل یادداشت های این وبلاگ

    بگو از کدامین قبیله ای برادر
    نامه ای به فرزند شهید حمید باکری
    خانه ای که سقف ندارد، یادداشتی برای خانه سینما(مثلا ایران!)
    قصور در اعدام سلمان رشدی ملعون + دلگزه های یک مسلمان
    دانلود کلیپ فتنه شدیدتر از دجال
    کدام فساد اخلاقی؟ همجنسبازی نتیجه آزادی است!!!
    کاش من هم مثل ایهود در آرمان هایم انقلابی بودم!
    آن زمان که شیطان خدا می شود قسمت سوم
    [عناوین آرشیوشده]


    سفارش تبلیغ
    صبا ویژن