برادر عزيزم .تكه پاره تنم، شايد از يك شيرازه نباشيم اما احساس هايمان به شدت به هم گره خورده و در هم ريشه دوانده.دست به نقد، همين يك هفته پيش بود كه مرا از يأس و نا اميدي افكار نا بجا دراوردي و من ته دل به حضور حضرت دوستي روشن ضمير سجده مي كردم.من ابتدا بگويم گمان مي كردم نويسندگان وبلاگ بسيارند ( بيش از 3 نفر) و پست دومم رو به انها بود كه با بزرگي تمام مرا عفو ميكني؟.در باب گله ي دومم، مخاطبم حرف غير مستقيمي مي بود كه به مهندس زدي كه يک نخست وزير نازک نارنجي + چند سال پيري = ؟
زياد موافق اين قبيل ايرادات نيستم.براي اين گفتم كه چه راحت مي نويسيد و ...( به قولي تخريب شخصيت مليح و مودبانه)
وگر نه به قول خودت از وسواس مردانه و فهيمانه ات در انتخاب كلماتت چه در مقالات و چه در سخنان روزانه ات اگاهم.و همچنين نثر مقتدرانه ات در نوشتار و گفتار كه همواره الگوي من بوده است.تنها ارزوي مشترك ما مردم راست رو همان دعاي دلانه ايست كه كردي:
*تا حق را آنچنان که هست زلال ببينيم*
ياد اين رباعي شاعر دلبسته ام افتادم:
قومي متفكرند اندر ره دين قومي به گمان فتاده در راه يقين
مي ترسم از آنكه بانگ آيد روزي كي بيخبران راه نه آن است و نه اين.